فقط محض خنده
 
بیاتو و هرچی دلت میخواد بخون
اگه نخوندی ضرر کردی
 
 
پنج شنبه 17 / 12 / 1391برچسب:, :: 9:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : امیر علی

 

سلام .ایشالا همتون به پای هم (البته سود تفاهم نشود منظورم اینه که همتون به پای شووراتون)پیر بشین.البته این وسط من بی شوور می مونم که از اونجایی که من به شوما دوستان اطمینان و اعتماد دارم و همچنین با توجه به استعداد های نهفته ی شوما در این زمینه می دونم یه فکری هم به حال من می کنید و یه شوور خوبم واسه من پیدا می کنید تا حداقل این وسط سر مام بی کلاه نمونه.البته قرار بود شوما به من بگین که این شوورا رو کجا می فروشن تا به شوما زحمت ندم و خودم شخصا به خرید یک دستگاه شوور برم آخه راضی به زحمت شوما نیستم.[شیطونک][نیشخند][چشمک][نیشخند].آها یه نکته ی قابل توجه رو یادم رفت بگم حالا اگه زحمت کشیدین و خودتون دست به کار شدین یه نکاتی باید توو شوور یابی من رعایت بشه:"
1-اولندش از همه مهمتر اصلا قیافه واسم مهم نیسشتش فقط باید یارو پول و پله ی درست حسابی داشته باشه.(ببخشیدا منظورم از اینکه قیافه واسم مهم نیست اشتباه تلقی نشه هااااااا ...ییهو نرین یه گودزیلایی کرگدنی بیارین و بگین شوما گفتین قیافه واسم مهم نیست...[تعجب][تعجب][تعجب][گریه][نیشخند]درحدی باشه که بشه توو جاده و خیابون ...البته بدون آبرو ریزی...بشه باهاش راه رفت و به قیافه ی کج و کولش نیگا کرد و لبخند عشقولانه زد)[ناخوش][ناخوش][قلب][قلب][قلب]
2- پیرو سخنان بالا وجنات شاهزاده ی رویاهای من با اسب سفید البته با خالهای مشکی از قرار زیر هست:قد :حداقل بالای 1 متر ...البته من با توجه به آینده این رو پیش بینی کردم که در مواقع ضروریه دعوای شیرین زن و شوور این شیرینی همش به کام من نباشه .یعنی می خوام کل این شیرینی و تقدیم آغامون بکنم ...[قلب][قلب][نیشخند][خجالت]----وزن:بالای100 کیلو...البته به موازات عرض بنده در مورد دعوای شیرین زن و شوهری داشتن وزن بالا البت به همراه قد کوتاه از مزیت های زندگی مشترک می باشد.یعنی هم کتکا خوب بهش می چسبه و کامش شیرین شیرین می شه و هم فرصت بیشتری برای فرار از دست شوما لازم دارد و من می توانم حداقل استفاده رو از این فرصت بدست آمده برده باشم و همچنین مورد قابل توجه و استراتژیک در این مورد یعنی خپل بودن شوور عدم بروز و به بیان بهتر ناتوانی در بروز عکس العمل به رفتارهای خوشمل و شیرین شوما است[بوسه][نیشخند][چشمک][شیطونک]-----وضعیت چهره :همانطور که عرض کردم فقط بینیش بزرگ نباشه ...آخه من خیلی بدم از مردای با بینی کت و کلفت میاد..همون که گفتم فقط بشه به قیافه ی کریه و انترش نیگا کردو لبخندای عشقولانه از خود در کرد----
3- اینم بگم من (به قول ترکا قلبم مشکی هستش...قلبی قره...[عصبانی][عصبانی][عصبانی] .حال اگه متوجه نشدین که قلبی قره چیه؟؟؟می تونین اطلاعات لازم رو از افراد آگاه وزبده و آشنا به اخلاقیات تبریزی هاو البت فرقی نداره می تونه از ایالت های دیگر ترکستان هم باشه مثلا اردبیل و زنجان جویا بشین)آره من قلبی قره هستم به این یارو بگین اگه توو خیابون ببینم به زن و بچه ی مردم چپ چپ  نیگا می کنه همون وسط حیابون چشاشو از حدقه در میارم و می ذارم کف دستش البته اقدامات بعدی بنده کشیدن روده از حلقوم یارو به بیرون از جسم شخص ثالث و همچنین بریدن زبان و به مرور تمامی اعضا ی وی مباشد...[عصبانی][عصبانی]من اعصاب مصاب ندارم...اوفتاد[تعجب].نکته ی قابل ذکر در این مورد نیز این هستش که بنده حوصله ی قهر و ناز و نمی دونم رفتن به خونه ی باباییم و آبگوره گرفتن و منتظر شوهر موندن و حالا اگه دنبالم نیومد برم منت کشی و اینجور چیزا رو ندارم[قلب][خجالت][چشمک].البت اینها هم دلایلی جدا دارد حالا مهمترینش اینه که آغا جون من با هزار زحمت و بعد عمری و با هزار ترس و هراس از ترشیدن و با هزار آرزو و بعد عمری مثلا که اومدم خونه شوهر (این کم مساله ای نیست ...آخه خیلیا توو همونشم موندن واسه ی همین حوصله ی این قرطی بازیا رو ندارم [شیطونک][عصبانی][ناخوش]

 

4- به اون یارو هم بگین من هر جور دلم بخوادم زندگی می کنمااااااااا [چشمک]بش بگین اگه خواستم جلف می گردم اگه خواستم نمیدونم با چادر می گردم و صد البت همه ی رفیقام همیشه باهامن و توو خونه مونم همیشه مهمونیه وای به حالش اگه بیاد توو خونه وقت مهمونی مزاحم منو دوستام بشه ....اصلا می دونی چیه  .اصلا وقتی توو خونه من با دوستامم و مهمونی داریم اون یارو حق نداره پاشو بذاره خونه آخه اونوقت دوستام خجالت می کشن و مهمونی واسمون زهر میشه .تا هر وقت مهمونی طول بکشه هر جا که دلش می خواد بره گورشو گم کنه[عصبانی][نیشخند][زبان] وهمچنین وای به حالش اگه بخواد خودش رفیق بازی کنه آخه چه معنی داره مرد جماعت اینقدر سبک سر باشه که زنش رو کلفت این و اون بکنه ...مرد جماعت ازدواج می کنه که سر سنگین بشه و بچسبه به زن و بچه اش نه اینکه بره دنبال رفیق و رفیق بازی[قلب][چشمک].
5- و مورد آخری که یکم خجالت می کشم بگم و واسه همین موند و مورد آخر شد ای هستش که...البته ببخشینا...من تا 7-8 سال بعد اوزدوواج قصد بچه دار شدن و ندارم ...نمی دونم مرتیکه بزنه به سرشو شیون کنه که نمی دونم من پسر فوکول به سر البته فوکولش هم طلایی باشه  و دختر شیرین عسل واسه ی باباییش می خوام نداریم.یعنی چی اصلا چه معنی داره که بچه دار بشیم هر روز باید چرک بچه رو شست و نمی دونم ال و بل بکن و هزار تا بدبختیه دیگه...حالا خیر سرمون تازه از دست این بابایی ول شدیم و به آزادی رسیدیم الانم این مردیکه علاف بیاد و نذاره دو روز حالمون و بکنیم.عمرا یعنی من زن همچین آدم چلغوزی بشم...البته حالا زیادم مهم نیستا شوما فقط یه کیس گیر بیارین من خودم اینارو درستش می کنم[قلب][قلب][نیشخند].

 

فکر کنم واسه ی شروع اینا خوب باشن حالا بقیش رو خودمون جفت جور می کنیم که البته می کنم.
به نظرتون من اگه دختر بودم چه اتفاقی واسم می افتاد؟؟؟[خجالت]حالا می تونین نظرم بدین....حالا نظر خودم و در مورد حالت دختر بودن خودم و می گم.
آقای البته خانم .......... در سن 20 سالگی ودر دوران پر شور دانشگا: چون از دوران دبیرستان و خونه و بابایی خاطرات خوشی در دست نیست سعی در جبران کوتاهی های به عمل آمده در این دوران را می کردم.سال اول دانشگا چون هنوز زیاد توو جو نیستم و هنوز باد و هوای دوران دبیرستان رو دارم سعی در دوستیابی اونم در مقیاس عظیم و بزرگ ...در این مرحله دوستیابی از جنس موافق بوده و به علت تنفر و عدم آشنایی به جنس مخالف (ویرگول)جنس مخالف به عنوان موجودی ناشناخته و شاخدار به نظر می رسد البته اسامی مختلفی برای جنس مخالف در این دوران می شود ذکر کرد :گودزیلا - دهاتی(البته در این مورد برای بعضی از خوانندگان سود تفاهمی بوجود نیاید اینها همه طبق تجربیات گرانبهایی هست که بنده در طول دوران زندگی از افراد مختلف کسب کرده ام چه دوران دبیرستان و چه دانشگاه )- هیولا - و مهم تر از همه ی اینها واژه ی بسیار زشت (اسکل)...در تو ضیح بگم که البته در بعضی موارد حق با خانمها می باشد ولی در موارد بسیاری نیز که بدون تعارف و تعصب این مورد بیشتر به نفع آغایون می باشد تا خانمها.
هنوز سال اول تمام نشده و در حال و هوای خودم هستم .یعنی مسخره بازی و بگو و بخند و و در اواخر سال اول به دلایل نا معلوم دپرسی تمامی وجودم رو می گیره می دونین چرا؟؟؟آخه دیگه دانشگا واسم خسته کننده شده .خنده هامون بی مزه شدن . هیشکی حال و حوصله ی پایه بودن و نداره و ... و ... و. همچنین دوستی ها سست شده و تعداد ملاقات ها از روزی 24 ساعت به روزی 12 ساعت تقلیل می یابد. و سال اول اینچنین تمام شده و سال دوم می رسد من در دوران تعطیلات به این نتیجه رسیدم که باید سر سنگین باشم و البت درس خون که رفته رفته خودم مزحکه ی این و اون نشم آخه ناسلامتی من تازه فهمیدم که دانشگاه با محیط دبیرستانم کلی فرق فوکوله.یادم رفت و صد البت نیم نگاهی به زندگی آینده (زناشویی)خودم نیز باید داشته باشم... البته هنوز زیاد توو باغ اینجور چیزا نیستما یکم شیطنت های سال اول رو دارم.
وای پسر داره روزا عین برق و باد میگذره و سال دومم با مشروطی گذشت و سال سوم رسید ؟؟؟کسی هم این وسط نیست به ما حداقل چپ چپ هم نیگا کنه تا حداقل به آیندمون امیدوار بشیم.در این دوران پسرا اهمیت فوق العاده ای از لحاظ پسر بودنشان و امکان و توانایی های مختلف پیدا می کنن.حتی تا جایی که من حاضرم برای خود شیرینی جلوی پسر خوشتیپ کلاسمون معلق بزنم یا واسش دو سه تا حرکت نمایشی به اجرا بزارم ولی کو چشم بینا و کو گوش شنوا.
و سال چهارم به این ترتیب از راه رسید و همچنان از اواخر سال سوم حسرت روزای برباد رفته رو می خورم .......ای کاش ....ای کاش ....ای کاش ...ای کاش دانشگا رو یعنی دوره ی لیسانس رو می کردن 10 سال تا حداقل می شد یه کاری توو این دوران کرد ....آچه چرا چهار سال ....و به این ترتیب نالان و غر غر کنان یه لیسانسی میذارن زیر بغلمون و می فرستن خونمون ....واکنون بعد از گذشت 2-3 سال از اتمام درسم می گذره و من 25-26 سالم شده و بوی ترشی و سرکه مشام تمامی اعضا خانواده رو آزار میده....به امید روزی که مامان بزرگ و گروه تروریستیش بتونن از طرف انجمن شوهر یابی یه آغای پولدار که گفتم زیاد قیافش مهم نیست و صد البته  با شرایط موجود حتی گودزیلا و یا کرگدن هم مورد قبول می باشد پیدا کنن.
در اینجا از تمامی دوستان و جنس موافق و مخالف به خاطر فکاهی گویی هایم عذر خواهی می کنم وامیدوارم جنبه ی لازم را برای خندیدن به این فکاهیات داشته باشین....البته بعضیا می خندن و حالشو می برن بعد اینکه خندشون تموم شد کلی بد و بیراه بار آدم می کنن که این چرت و پرتا چیه نوشتی ؟؟؟منم که یه نویسنده ی حساس که تحمل شنیدن این حرفا رو ندارم از نوشتن خودم برای بعضیا مایوس می شم ولی این جور چیزا زیاد واسم مهم نیست و همچنان به نوشتنم ادامه میدم.

 

اووووووووف از بس تایپیدم گردنم زنگ زدش ...بازم حوصله ی نوشتن و نداشتماااااااااااا ولی خب این ذهن خلاق و بی محل ما مگه میذاره.فعلا تا بعد بای

 

وای پسر از وقتی به خودم قول دادم سر سنگین بشم(نه اینکه دارم سال دومی می شم و وقت ترشیدنم داره می رسه ).اصلا سرم رو گردنم وای نمی ایسته ...واقعا خیلی سخته نمی دونم بعضیا چجوری سر سنگینی رو تحمل می کنن الهی....الهی .... آخ گردنم ... محض اطلاع دوستان عرض کنم که زیاد به مسائل غرور مرورور که گفتم حساس نباشن فقط برای شدت بخشیدن به مساله بود .آخ گردنم.........وای خدا جون .فلوخ خاله از طرز نوشته هام (فکاهی گوییام خوشت اومد .ولی فلوخ خاله تو هم با این شعرات منو کشتیاااااااااااااااا.)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


از دیدنت خوشحالم دوست عزیز امید وارم وقتی که مطالب را خواندی از آن استفاده کرده و مطلبی یاد بگیری راستی نظر یادت نره
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های کوتاه و جالب خوندنی و آدرس hdkoosha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1